روایت جناب آقای حبیب الله کاشفی از دوستان نزدیک وصمیمی شهید داکتر حسین ناصری
شناخت ومعلومات من حبیب الله "کاشفی"
از شخصیت دوست وبرادر عزیزم داکتر حسین "ناصری"
دقیق یادم نیست اما سال ۱۳۸۸ ویا۱۳۸۹ بود که من قبلآ در شهر مزار شریف مکتب میرفتم واطاق داشتیم چند تا از بچه های عبدالگان بودیم، ویک روز بود که نور محمد وفای زنگ زد گفت که حبیب الله حسین آمده میخواهد مکتب بخواند جای ندارد روان میکنم نزد خودت گفتم بسیار خوب است، وحسین آمد اما تازه از اطراف آمده بود ولی بسیار خوشحال بود که درس میخواند ویک بچه با ادب خوش خند بود،اخلاق خوب که داشت با هر کسی باصحبت با او زود دوست می شد وبا دوستی رفیقی اش محکم بود،
وبا من خیلی با ادب رفتار میکرد، به همین دلیل من خیلی دوستش داشتم ودستان خوبی هم بودیم،
چندین سال گذشت،وحسین هم مکتب میرفت وهم در یک دواخانه کار میکرد میگفت یک داکتر خوب موفق خواهم شد تا به هم نسلان خویش خدمت کنم،
بعد از فراغت مکتب به یکی از دانشگاه های مزار شریف ثبت نام کرد، دیپلوم خودرا گرفت،
ودر سال ۱۳۹۸ عضویت نهاد جوانان شما افغا نستان را گرفت وآنجابه عنوان رئیس جوانان ولسوالی زاری
فعالیت کرد به مدت یک سال، اول سال ۱۳۹۹ بود یک روز زنگ زد گفت بیا روضه شریف که کار دارم ،من هم رفتم صحبت کردیم وبعد زنگ آمد برایش، صحبت میکرد، رئیس صاحب بیا که بهترین نفر گیر آوردم گفتم که است خندید گفت آمد میشناسی،
دیدم سید اسماعیل بلخی رئیس نهاد جوانان شمال افغانستان،نشستیم صحبت کردیم هردو از من خواست که باید به جمع شان در نهاد بپیوندم،ومن هم قبول کردم روزی جمعه رفتم دفتر نهاد،
و مدت گذشت،ودربین اعضای نهاد حسین را یک چهر نیکو وفعال یافتم،
وطبق قانون نهاد سالانه در رآس کمیته ها وریاست های نهاد بین اعضا انتخابات بر گذار میشد،
بعد از سال ۱۳۹۹ داکتر حسین رئیس ویا مسئولیت نداشت ولی یک عضو فعال در برنامه های نهاد بود وبعد از سقوط رژیم در افغانستا چندین بار باهم صحبت داشتیم خیلی نگران اوضاع مملکت ومردم بود میگفت دنیا کدام طرف روان است کشورما را ببین،
اوایل سال ۱۴۰۱ من ایران آمدم یک روز شنیدم شهر مزار انتحاری شده وبعدآ خبر ناخوش شنیدم نامردان روزگار بهترین رفیق ودوستم را از ما گرفت،
انالله واناالیه راجعون! 1401/4/31
این یک نظر آزمایشی است.